هم سفره شدن. هم کاسگی. هم نشینی: کرد با او به خورد هم خوانی کاین چنین است شرط مهمانی. نظامی. به هم خوانی خود کنی سر بلند که خوان گردد از نازکان ارجمند. نظامی
هم سفره شدن. هم کاسگی. هم نشینی: کرد با او به خورد هم خوانی کاین چنین است شرط مهمانی. نظامی. به هم خوانی خود کنی سر بلند که خوان گردد از نازکان ارجمند. نظامی
هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان) : با هرکه در این رهی هم آواز در پردۀ او نوا همی ساز. نظامی. خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز شما در قفسی افتاده ست. سعدی. ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم تو عشق گلی داری، من عشق گل اندامی. سعدی. چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی که ش یار هم آواز بگیرند به دامی. سعدی. ، دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ. (یادداشت مؤلف). موافق و رفیق. (برهان) : هم آواز شد رای زن با دبیر نبشتند پس نامه ای بر حریر. فردوسی. تو با لشکرت رزم را ساز کن سپه را بر این بر هم آواز کن. فردوسی. که بودند هر ده هم آواز اوی نگه داشتندی به دل راز اوی. فردوسی. دلم چون دید دولت را هم آواز ز دولت کرد بردولت یکی ناز. نظامی. ای بر ازلیتت ز آغاز خلق ازل و ابد هم آواز. نظامی. به روزگار همایون خسرو عادل که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند. سعدی
هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (برهان) : با هرکه در این رهی هم آواز در پردۀ او نوا همی ساز. نظامی. خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز شما در قفسی افتاده ست. سعدی. ای بلبل اگر نالی، من با تو هم آوازم تو عشق گلی داری، من عشق گل اندامی. سعدی. چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی که ش یار هم آواز بگیرند به دامی. سعدی. ، دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ. (یادداشت مؤلف). موافق و رفیق. (برهان) : هم آواز شد رای زن با دبیر نبشتند پس نامه ای بر حریر. فردوسی. تو با لشکرت رزم را ساز کن سپه را بر این بر هم آواز کن. فردوسی. که بودند هر ده هم آواز اوی نگه داشتندی به دل راز اوی. فردوسی. دلم چون دید دولت را هم آواز ز دولت کرد بردولت یکی ناز. نظامی. ای بر ازلیتت ز آغاز خلق ازل و ابد هم آواز. نظامی. به روزگار همایون خسرو عادل که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند. سعدی
عمل مهم ساز. کارسازی. پرداخت. ادا. - امثال: جواب هم از مهم سازی است. - مهم سازی کردن (نمودن) ، پرداختن. ادا کردن مالی را: صاحب جمعان اجناس را موافق نمونۀ ممهوره خریداری و قیمت را از قرار قیمت نامچۀ مذکوره از بابت تحویلات خود مهمسازی صاحب مال نمایند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 10). آنچه نقد مهمسازی نکنند از حشو طلب ایشان وضع و در آخر سال قدر آن را مشخص و از دفتر تنخواه بازیافت و ابواب خود و به هر مصرف که مقرر شود مهم سازی می کند. (تذکرهالملوک ص 43). ، تقویت بنیۀ مالی
عمل مهم ساز. کارسازی. پرداخت. ادا. - امثال: جواب هم از مهم سازی است. - مهم سازی کردن (نمودن) ، پرداختن. ادا کردن مالی را: صاحب جمعان اجناس را موافق نمونۀ ممهوره خریداری و قیمت را از قرار قیمت نامچۀ مذکوره از بابت تحویلات خود مهمسازی صاحب مال نمایند. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 10). آنچه نقد مهمسازی نکنند از حشو طلب ایشان وضع و در آخر سال قدر آن را مشخص و از دفتر تنخواه بازیافت و ابواب خود و به هر مصرف که مقرر شود مهم سازی می کند. (تذکرهالملوک ص 43). ، تقویت بنیۀ مالی
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند
بیک شغل اشتغال داشتن هم شغلی، رقیب یکدیگر بودن، شرکت بادیگری در کاری و شغلی. یابه هم کار (همکار) دعوت کردن، از کسی خواستن تا در کاری و شغی شخص را یاری کند